گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

یک خبر دست اول

بلاخره بعد از نه ماه و نه روز و ... پرهام صاحب یک دختر خاله ریزه میزه شد ! بله دیروز با تلاش هم جانبه !!! و بعد از کلی خواهشو التماس دل نی نی نرم شد و پا به این دنیای رنگارنگ گذاشت ...  مامانی این روزها سخت درگیره و پیشبینی میشه تا ده روز آینده هم کمتر توی خونه روئتشون کنیم ! خب چه میشه کرد از بس مهربون و دلسوزه ... من و پرهام هم قول دادیم همکاری کنیم ! جالبه دیروز از صبح تا شب پرهام خونه دایی حمید اصلا سراغی از مامان و باباش نگرفته و دیشب اینقدر دایی و زندایی از خوبیهاشو و حرف گوش کنیهاش برای من و مامانی گفتند که هردومون شک ورمون داشت که نکنه بچمون چیزخور شده ! پرهامو این کارها ! ولی چرا بچه ها وقتی بابا و مامانشون را میبی...
29 شهريور 1390

جشن تولد دوست

هفته گذشته تولد آ ریا جون گل پسر دوست داشتنی یکی از دوستان عزیز وبلاگیمون بود . فکر نکنید که فراموش کرده بودم ! نه اصلا اینطور نیست . من تاریخ تولد همه دوستامون را نوی سررسیدم ثبت کردم اما امان از مشغله ها ! این کار ناقابل را تقدیم میکنیم به آریا جون که خیلی دوسش دارم و امیدوارم در تمام مراحل زندگیش موفق و سربلند باشه و خدا  نگهدار و حافظ خودش و بابا و مامان مهربونش باشه . ...
28 شهريور 1390

یک حس خوب

ماه رمضون امسال هم گذشت . از این خوردنها و نخوردنها باید نتیجه ایی بگیریم که اینجا برای شما تجارب شخصیم را می نویسم . نخوردنهایی که از خوردن لذتبخش ترند : تصور کن : توی اوج گرمای ظهر تابستون ، خیلی هم تشنه ایی ، به زور یک لیوان آب خنک از یه جا برای خودت گیر آوردی... پرهام تا چشمش به لیوان آب میافته بدون تعارف و رودروایسی تمام آب لیوان را سر میکشه ! سکوت میکنی تا لبشو از لیوان برداره نفسشو چاق کنه ... بی اختیار میگی : نوش جونت بابا ...بمیرم ، تشنه ات بود چرا زودتر نگفتی ...! بعد چشمت به لباس خیسش میافته که چه بی پروا مقداری از آب خنک را پسرت هدر داده ...اما خدا وکیلی اگه خم به ابرو بیاری . همچین جیگرت از دیدن این صحنه خنک شده که تشنگ...
12 شهريور 1390

دوران جدید

رفتار و حرکاتی که پرهام توی این سن ازش سر میزنه تضادهای خاصی داره : چون الان مرز بین یک کودک نوپا و یک کودک خردساله . هنوز توی انجام ساده ترین کارهای شخصیش مثل غذاخوردن و دستشویی رفتن ...  لنگ میزنه ولی بعضی از کارها را در حد تیم ملی ! بی نقص انجام میده !  فرمونبری میکنه مثله ماه ! از همه مهمتر میتونه کیسه ذباله را تا دم در ببره بعد اجازه میگیره که ببرمش تو کوچه ؟ و جالبه وقتی بر میگرده دستاشو با فاصله از بدنش نگه میداره و میگه "اَه اَه " یعنی دستامو باید بشورم ! این کارش بابائی را بینهایت مسرور میکنه ! ( معافیت کامل من به زودی از بردن آشغالها هی هر شبو هر شب  کاملا محقق  میشه !!!  ) وق...
3 شهريور 1390

عکس

اینم از عکسهای پرهام کوچولوی ما در یک جشن تولد کوچولو با یک کیک کوچولو به انگشت سبابه توجه کنید ! اینقدر اومد جلو که نوک دماغش سوخت ...!   از اول تا آخرش انگشت پرهام توی کیک بود ... کاش میدید اونور  کیک به چه روزی افتاده بود !!! اینم عکس کیک بیچاره !     آب بازی توی حیاط هر روز  انجام میشه و به " باچ قه " باید آب بده !     ...
2 شهريور 1390
1